سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طرح روزه داری از ولادت تا ولادت

ولادت حضرت زهرا (س)‏ و روز مادر بر همه ی عاشقان ولایت مبارک باد

 

طرح روزه داری  از ولادت تا ولادت برای اولین بار از سوی وبلاگ بسیجی 57 آغاز به کار می کند!

 

مشخصات این طرح:

طرح از روز  ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) شروع شده و در روز ولادت مولای متقیان ، حضرت علی (ع) به پایان می رسد.

این طرح در 23 روز توسط 31 نفر اجرا می شوند . این طرح را به پیشگاه امام عصر (عج) ارواحنا فداه  اهدا نموده و با نیت ظهور آقا امام زمان(عج) این طرح را شروع می کنیم.

امید است همه ی عزیزان بنده ی حقیر را در اجرای این طرح یاری نموده و دل پسر فاطمه (س) را از این کار خداپسندانه خوشحال کنیم .

برای ثبت نام در این طرح ، نام  و  ایمیل( آدرس ایمیل حقیقی باشد) خود  را در قسمت نظرات همین پست بفرستید .

 

راهنمای روزه ها به این صورت است :

ولادت حضرت زهرا (س) ///5 روزه توسط 5 نفر

از روز 5 تیر ماه تا روز 25 تیر ماه///21روزه توسط 21 نفر

ولادت حضرت علی (ع///5 روزه توسط 5 نفر

 

تذکرات مهم :

1- تقسیم روزها به ترتیب اولویت ثبت نام هست . لذا کسانی که می خواهند در روزهای ولادت ثبت نام کنند هرچه زود تر ثبت نام  کنند .

2- 10 نفری که برای روزهای ولادت انتخاب می شوند ، از 10نفری هستند که اول ثبت نام می شوند ، به این صورت که 5نفر اول برای ولادت حضرت زهرا (س) و 5 نفر دوم برای ولادت حضرت علی(ع)

3-کسانی که در این طرح شرکت می کنند لازم است که حتما در روز مقرر برای  کامل شدن ثواب و نیت طرح به عهد خود وفا کنند.

4-همان طور که گفته شد حتما آدرس ایمیلی نوشته شود که بتوان به آن آدرس روزی که باید خوانده شود را به عزیزان اعلام کنیم .

5- کسانی که مایلند در تبلیغ این طرح خداپسندانه شرکت کنند ، لوگوی طرح را در وبلاگ خود قرار دهند.

 

6- کسانی که لوگو ی طرح را در وبلاگ خود قرار می دهند به اطلاع برسانند ، تا اسم آن ها در حامیان معنوی طرح قرار بگیرد .

 

حامیان این طرح :

وبلاگ شخصی علی مقامی ، یک بجامانده - وبلاگ شلمچه ،حاج مهدی ،سجاد محمدی فارسانی ،شروق ، پوتین های بسیجی ...  ، چفیه ، الاحقر ، محسن ،بارون ، سید ، مهدیار ، یک گمنام ،فانی ، علی اکبر ،  نحل ، امین ، ایکنا ، محمد

 اعلام آمادگی از اینجا

کد لوگوی طرح:

<A href="http://basiji57.parsiblog.com/546798.htm" target=_blank><img width=0

onload="this.width=88; this.style.borderWidth=1"

src="http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/basiji57/rozedari2.gif" style="border:0 green solid"

align=absmiddle alt="از ولادت تا ولادت" vspace=5></A>

 

 


او روحانی بود در لباس نظامی

 

شهادت آرزوی همسرم بود، همه وجود او صرف خدمت به انقلاب و کشور شد و با وجود ساعت های متمادی کار شبانه روزی هرگز از کار زیاد خم به ابرو نیاورد. شهید صیادشیرازی فردی بسیار صبور بود و دعایش همیشه این بود که خداوند به او شهادتش را در راهش را نصیب کند و ما خانوادگی در امامزاده صالح آرزوی شهادت کردیم.
او عاشق ولایت بود و به بسیجی ها عشق می ورزید. چرا که خودش را هم یک بسیجی می دانست.
فرزند ارشد شهید، مهدی صیادشیرازی :
تصور می شد که ایشان فقط یک فرد نظامی است اما واقعیت این بود که پدرم صرفاً یک نظامی نبود.آیت الله بهاء الدینی گفت: پدرت یک روحانی بود در لباس نظامی.
درباره ارتباط پدرم با من باید عرض کنم ایشان من را آزاد می گذاشت ولی از دور مراقبت می کرد. می گفت: بچه ها را نباید حبس کرد. من 5 ساله که بودم برایم برنامه داشت و با توجه به علاقه ای که خودم نشان می دادم لباس چریکی تنم می کرد و من را به سخنرانی می برد. برایم خیلی ارزش قائل می شد. با این برنامه ها روحیه شهامت را در وجودم پدید می آورد. من از همان کودکی شاهد بودم که ایشان چقدر شجاع هستند. حتی محافظ هایش را قال می گذاشت. شاید بخاطر این بود که او اولاً از مرگ نمی هراسید. ثانیاً می خواست ساده زیست باشد. یادم است که در دوران کودکی حتی من را به منطقه نظامی و جبهه ها می برد تا با فرهنگ دفاع مقدس بیشتر آشنا شوم. در جبهه ها هلی کوپترها را که را می دیدم یک سرور و نشاط خاصی در من ایجاد می شد. در جاهایی که شهدا بودند من را می برد و یا به خانه هایی که فرزندان بی سرپرست داشت من را هم می برد. همه اینها بخاطر این بود که من را با محیط اطراف خودم بیشتر آشنا سازد.
آخرین خاطره ای که از ایشان دارم مربوط می شود به شب شهادتش. آن شب حال عجیبی داشت. چون از مسافرت آمده بود؛ زیارت حرم مطهر امام رضا (ع) و عیادت مادر گرانقدرش در مشهد، زیارت مشهد شهیدان شلمچه؛ همه و همه روحیه ای تازه به او بخشیده بود اصلاً انگار آماده بود. فردا شبش که دیگر ایشان شهید شده بود برای من شبی بسیار سخت و مصیبت باری بود. تازه به عظمت او فکر می کردم که در نبودنش چه کنم؟ برای همین بود که در روز تشییع جنازه وقتی خودم را روی پای آقا انداختم می خواستم تمام عقده هایم را خالی کنم. چون او را از پدرم بیشتر دوست دارم.


پوتین ها

پوتین ها

                               

زنگ می زنند. مادر به دلشوره می افتد. جسته گریخته دستگیرش شده است که شهید را می آورند. در این هفت سال، کار هر روزش بود، روی پله می نشست، چشم به در می دوخت و به هر صدایی دل می بست.
- بریم شناسایی!
می رویم، مادر می گرید. بال چارقدش در گودی چشم می نشیند و اشک می نوشد. آمده بود با پلاستیک لباس. پوتین ها را بیرون کشید، نگاهشان کرد. آنها را جفت کرد و گذاشت کنار بالش اش، مادر چای آورد. لبش به استکان بود و چشمش به پوتین ها، قلم قرمز مرتضی را برداشت. با دقت اسمش را روی زبانه پوتین ها نوشت. پر رنگشان کرد. پوتین ها برق می زدند.
- چایی ات سرد شد مادر!
نگاهش را از پوتین ها گرفت و به سرخی داغ استکان انداخت. پوتین ها روبرویش ایستاده بودند. چقدر برایشان دویده بود! از فردا باید پا به پایش بدوند، پشت کیسه های شنی بنشینند و بر شانه های خاکریز، رج رج، علامت بگذارند.
- توی جبهه هم واکس شان می زنم!
رسیده ای، نم چشمانت را می گیری، در را باز می کند. پیش رویت، جعبه ای در پرچم پیچیده شده است. بازش می کنند. انباشته از سفیدی. می نشینی، کفن را باز می کنی.
استخوان، سر، کتف، بازو، پا، قفس مرغ بی قرار روح...
- پوتین ها!
پوتین ها خاک گرفته، اما بندها همچنان محکم. کمرت؛ طاقت ندارد، کمرخم می روی آن طرف، زبانه پوتین ها را بیرون می کشی
- اسمش !اسمش روی زبانه پوتین هاست...
* سید محمد عبداللهیان*

روزنامه قدس